جدول جو
جدول جو

معنی خره چوب - جستجوی لغت در جدول جو

خره چوب(خَ رَ / رِیِ)
چوبهایی که بردیف پهلوی هم چیده شده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 358)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ لَ / لِ)
چوب درازی که بدان کشتی رانند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). خله
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
بازی الک دولک. رجوع به الک دولک شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رُهْ)
نام منشی شاپور دوم ساسانی است. این شخص بدست رومی ها اسیر شد و پس از مرگ ژولین امپراطور روم او با ژووین به یونان رفت و دین مسیحی انتخاب کرد، او را اله آزار نامیدند. او زبان یونانی آموخت و کارهای شاپور و ژولین را نوشت. بعد تاریخ عهد قدیم را که یکی از رفقای زمان اسارت او نوشته بود در یک جلد بیونانی ترجمه کرد. این کتاب را برسومه و پارسیها راسدشون نامیده اند. (از ایران باستان ص 260)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
چوب خشک. (ناظم الاطباء). چوبی که خشک شده باشد. مقابل چوب تر
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ / لِ)
همان آلاچیق یا الاچیق است، و اصل کلمه الاچیق همین اله چوب است، چوب به چوق و چیق تصحیف یافته.
- امثال:
چه زید بپای پیلان اله چوب ترکمانی.
رجوع به الاچیق و آلاچیق شود
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
دهی از دهستان پشتکوه در بخش اردل شهرستان شهرکرد است که در سیزده هزارگزی جنوب اردل و سه هزارگزی راه دوپلان قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و از جنگل بلوط تشکیل یافته و دارای 370 تن سکنه است. آب آن ازچشمه و محصولش غلات و حبوبات و بادام و گردو و انگوراست. شغل اهالی زراعت است و دارای زیارتگاهی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ)
درختی که من ّ شیرخشت بر آن افتد. (بحر الجواهر). گیاهی که شیرخشت بر آن نشیند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ دِ)
چوبی که با آن رنگ زرد می کنند، نوعی از سریش، قطعۀ بزرگی از چوب درخت عشر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ / مِ)
میل سرمه. (غیاث). میل سرمه و در عرف هند سرمه چو بدون موحده شهرت دارد و چون توافق این دو زبان زیاده از بیان است دور نیست که این در فارسی صحیح باشد، مثل جاروب و جارو و رفت و روب و رفت و رو. (آنندراج). میل. (ربنجنی) :
گشت چو جاروب در او خاکروب
کرد ز سیخش همه کس سرمه چوب.
میرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ / دَ بَ /بِ)
سوزنی در دو شعر ذیل این ترکیب را آورده است اما بر معنای آن وقوف نیافتیم:
فردات برم به خرفروشان
گویم خرکیست نادر و تیر
جودانت کنم بنوک برمه
در کونت کنم دو دانۀ سیر
وانگه دبه چوب ده، بگردن
با تو که کند بچوب تقصیر
از سوزش کون دوانه گردی
زانگونه که در نیابدت تیر.
سوزنی.
عصایی چون دبه چوبی بکف کرده برآمد خر
ز بیماری همی لنگید و می پنداشت رهوارم
به خر گفتم تو بی ماری و من بامار اگر خواهی
که بیماریت به گردد بخور زین سرخ سر مارم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خَرْ رِ)
دهی است از دهستان ماهیدشت بالابخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در بیست ویک هزارگزی جنوب کرمانشاه وجنوب و کنار رود خانه مرگ، واقع در دشت و سردسیر. آب آن از رود خانه مرگ. محصولات آن غلات و لبنیات و توتون و حبوبات و صیفی و چغندرقند. شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است و در تابستان از طریق رباطقیماس اتومبیل می توان برد. در سه محل بفاصله یک کیلومتر واقع و به علیا و وسطی و سفلی مشهورند. در خره آب سفلی اشجار بید وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است (در کیماک) بر کران آب نهاده و آبادان و اندر وی به تابستان مردم بسیار باشند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. دارای 141 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
آن چوب کوچک که بر پوست کاسۀ رباب نهند و تارها بر آن کشند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چوب گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی